روزهای نبودنت را
طوری میگذرانم
که حتی زمان به عبور خودش شک کند
مثل مسافری که از پنجرهٔ قطارِ در حال حرکت
قطاری که ایستاده را میبیند
تنها نگرانم این لحظهٔ متوقف
در حقیقتِ تو سالها طول بکشد
با چشمهایی ضعیف و قلبی ضعیفتر برگردی
گمان کنی من جوان ماندهام
برای تکاندنِ خاک
بر شانهام بزنی
و فرو ریختنم تو را بترساند...
بازدید : 606
جمعه 1 خرداد 1399 زمان : 6:23